دختری که ماه را نوشید

هیچ

از سخت گرفتن واقعاً خسته شدم. برای همین توی موقعیت‌های مختلفی که سخت می‌گیرم به خودم یادآوری می‌کنم که سخت نگیر!

مثلاً وقتی تو تمیز بودن چیزی شک دارم به خودم یادآوری می‌کنم سخت نگیر!

موقع حاضر شدن و تیپ زدن به خودم یادآوری می‌کنم که سخت نگیر!

موقع آرایش کردن هم همینطور

توی برخورد با آدم‌ها، یا وقتی سگ صاحب‌خونه بهم حمله کرد و چایی ریخت از سر تا پام باز به خودم گفتم سخت نگیر

چون واقعاً مغزم دیگع کشش سخت گرفتن سر موضوعات کوچیک رو نداره. مخصوصاً موارد وسواسی

ولی درمورد پیدا کردن کار واقعاً دیگه نمی‌تونم سخت نگیرم! چون واقعاً، حتماً و سریعاً نیاز به کار دارم و دیگه نمی‌تونم بیکاری و بی‌پولی رو تحمل کنم.

برام انرژی بفرستید لطفاً تا زودتر کار پیدا کنم🥺

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۰۲
بیگانه

کاش هرچه زودتر بتونم کار پیدا کنم. دیگه دارم مغزمو از دست می‌دم و ناامید می‌شم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۹:۵۱
بیگانه

دارم فکر می‌کنم چرا نسبت به همه آدم‌ها یکم معذبم و یکم با آدم‌ها با فاصله برخورد می‌کنم انگار که یه گارد و فاصله‌ای دارم با آدم‌ها و نمی‌تونم با آدم‌ها راحت راحت باشم و وقتی فکر می‌کنم حس می‌کنم درحال حاضر بجز خانوادم که باز خب آدم با خانوادش هم نمی‌تونه کامل راحت باشه و هرحرفی بهشون بزنه فقط با پارتنرم روی این کره خاکی راحتم و اون فاصله معذب بودن رو ندارم. وقتی به چرایی این قضیه فکر می‌کنم حس می‌کنم یکم برمی‌گرده به این موضوع که هیچوقت از بچگی هیچ کسی رو نداشتم که باهاش جیک تو جیک باشم. خواهری، دخترخاله، عمه هم‌سنی، دختر عمه‌ای...! هیچ کس. و کسایی هم که بودن سالی یکبار همو می‌دیدیم شاید هم چند سال یکبار‌. هیچوقت هیچ کس جیک تو جیکی نداشتم که حتی باهم حاضر شیم بریم عروسی‌. به لباسم نظر بده، آرایشم کنه، موهامو درست کنه. اکثر روزهامون رو باهم بگذرونیم و درمورد همه چیز باهم حرف بزنیم و باهم قد بکشیم. حس می‌کنم شاید این موضوع یکم رو این قضیه تأثیرگذار بوده.

در حال حاضر این مشکلاتی که تو ارتباط گرفتن با آدم‌ها دارم یکی از بزرگترین مشکلاتی هست که خیلی اذیتم می‌کنه و مدام براش غصه می‌خورم. این راحت ارتباط برقرار نکردنه، این اعتماد به نفس نداشتنه، این اضطراب اجتماعیه...!

شاید چرایی که برای این قضیه پیدا کردم خیلیم درست نیست نمی‌دونم!

اون روز با دوتا از صمیمی‌ترین و نزدیک‌ترین دوست‌هام که ده یازده سالیه باهم دوستیم بالاخره برای اولین بار قرار شد شب رو سه نفری باهم بمونیم و تا صبح حرف بزنیم. همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت که باز از یه جایی به بعد حس کردم حتی توی اون جمع هم حس نفر سوم بودن دارم، حس کردم حتی با اونا هم نمی‌تونم کامل ارتباط برقرار کنم، حس کردم با اونا هم فاصله دارم. حس کردم یه جایی که اونا دارن باهم شوخی می‌کنند و می‌خندند من نمی‌تونم پا به پاشون بیام و اونجا بود که حس کردم واقعاً دیگه دلم می‌خواد بمیرم. اینا که دیگه نزدیک ترین دوستامن! اگه با اینا هم اون حس رو تجربه کنم پس دیگه این دنیا به چه دردم می‌خوره. مگه این نیست که ارتباط یکی از اصلی‌ترین مسائل تو زندگیه. واقعاً اون شب خیلی حس بدی رو تجربه کردم و واقعاً بعدش دلم می‌خواست برم تو یه اتاق قایم بشم و دیگه نه کسی رو ببینم و نه بذارم کسی منو ببینه. یکمم پی ام اس بودم و همه این احساسات رو چندبرابر بدتر تجربه می‌کردم. نمی‌دونم هیچوقت این مشکل حل می‌شه یا نه...!

باید برم پیش تراپیست ولی واقعاً الان نمی‌تونم و پولش رو ندارم. امیدوارم به زودی کار پیدا کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۱۱
بیگانه

ولی واقعاً به این نتیجه رسیدم برای باحال بودن یکی از اصلی‌ترین رکن‌ها اینکه خانواده باحالی داشته باشی ولی ما خانوادگی هم باحال نیستیم به جاش تا دلت بخواد وابسته، مضطرب، نگران، خجالتی و حق‌نگیر، کوتاه بیا، بی‌حاشیه و بی سر و صدا هستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۴۹
بیگانه

توی عشق و دوست داشتن به جایی رسیدم یا شاید هم هردومون رسیدیم که ایرادهای رابطمون رو می‌بینیم، مشکلات همدیگه رو می‌بینیم، از همدیگه می‌رنجیم، بن بست‌های رابطمون رو می‌بینیم ولی انقدر بهمدیگه وابسته شدیم که نمی‌تونیم حتی فکر جدایی رو بکنیم. انگار که ماهیت و وجودمون در هم گره خورده، انگار که حس می‌کنیم اگه طرف مقابل نباشه ما هم دیگه نمی‌تونیم باشیم، حس می‌کنیم بدون همدیگه نمی‌تونیم زندگی کنیم و من هیچوقت دنبال این وابستگی نبودم و درطول سه سال و نیم رابطمون می‌تونم بگم در طول یک سال گذشته انقدر وابسته شدم درحالیکه دقیقاً این یک سال از هم از لحاظ جغرافیایی دور شدیم و تقریباً رفتیم تو لانگ دیستنس. و می‌دونم در این مدت اخیر انقدر از لحاظ شخصیتی ضعیف شدم که حس می‌کنم اگه اون نباشه شبیه ساختمون بدون ستون می‌شم، درخت بدون ریشه می‌شم، پرنده بدون بال می‌شم و فرو می‌ریزم و از بین می‌رم ولی خب ایرادات رابطمون هم قشنگ دارم می‌بینم ولی خب دوسش دارم و بهش وابسته‌ام.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۲۵
بیگانه

کاش آدم باحال‌تری بودم.

کاش آدم شادتری بودم.

کاش رابطه صمیمی‌تری با بابام داشته باشم.

کاش کمتر بی‌حوصله باشم.

کاش کمتر تنبل باشم.

کاش از اون آدم‌هایی باشم که بلدند از هرلحظه زندگیشون چطوری خوب استفاده کنند.

کاش از اون آدمایی بودم که آدمای دیگه خیلی دوسشون دارند.

کاش از اون آدمایی بودم که وقتی تو هرجمعی هستند حال اون جمع بهتره‌.

کاش آدم دست و دلبازتری بودم.

کاش آدم اجتماعی‌تری بودم.

کاش آدم فعال‌تری بودم.

کاش کلی تجربه کاری داشتم.

کاش کلی پول داشتم‌.

کاش آدم بلدتری بودم.

کاش زندگی رو بهتر بلد بودم.

کاش انقدر با ترس زندگی نکنم.

کاش یه غبار بودم توی هوا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۳۴
بیگانه

کاش آدم باحال‌تری بودم‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۳ ، ۰۲:۵۶
بیگانه

نمی‌دونم رابطمون به کدوم سمتی داره می‌ره. نمی‌دونم رابطه سه ساله و خورده‌ایمون به آخر خط رسیده و فقط داریم انکار می‌کنیم که به آخر خط رسیدیم یا نه هنوز هم واقعاً جای امیدی هست. از هم که دور شدیم همه این مسائل پیش اومد. مایی که هرروز پیش هم بودیم حالا ماه‌ها همو نمی‌بینیم. معلومم نیست شرایط بهتر شه یا نه. واقعاً سردی و دوری بینمون حس می‌شه. دور شدنمون از هم حس می‌شه ولی هنوز مطمئن نیستم به آخر خط رسیده باشیم. شاید واقعاً هنوز هم کورسوری امیدی باشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۳ ، ۰۲:۱۱
بیگانه

شاید خیلی داره بار منفی و جنبه‌های منفی من توی اینجا نوشته می‌شه چون خب خیلی انتظاری ندارم کسی گذرش به اینجا بیفته و اینارو‌ بخونه ولی فکر می‌کنم هر محتوایی که هر آدمی در هرجایی از خودش منتشر می‌کنه حتی به ذهنیت اون آدم نسبت به خودش هم تأثیر می‌ذاره یا بهتره بگم روی یک سری جنبه‌ها و احساسات و ویژگی‌ها انگار هایلایت می‌کشه و تو ذهن خود شخص هم پررنگ‌تر می‌شه.

ولی باز راضیم اینجا می‌نویسم اگرچه شاید یه جاهایی حس منفیم رو نسبت به خودم شدیدتر می‌کنه ولی از طرف دیگه وقتی می‌نویسم هم یکم از بارش برای خودم کمتر می‌شه.

چند سالی هست که دوست دارم کانال یوتیوب داشته باشم ولی حس می‌کنم هرچقدر سنم داره می‌ره بالاتر شور و شوق و کله‌شقیم خیلی داره کمتر می‌شه و الان خیلی برام سخت‌تر شده انگار. بیشتر از یوتیوب در این یک مدت اخیر خیلی روی پادکست فکر کردم چون ذاتا درحال حاضر ایده پادکستم خیلی روشن‌تره نسبت به ایده یوتیوبم ولی نمی‌دونم چرا انقدر دارم کشش می‌دم و نمی‌رم سمتش درحالیکه من قبلاً خیلی راحت‌تر یه کاری رو شروع می‌کردم‌ و وقتی یک فکری داشتم سریع انجامش می‌دادم ولی الان فقط دارم فکر می‌کنم. شت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۵۱
بیگانه

نمی‌دونم این چه مرضیه از شروع ۴۰۳ اینطوری شدم. یه روز بیدار می‌شم سگِ سگ. به هیچ عنوان حتی یک درصد هم حوصله ندارم و با آدما هم بدم یه روزم بیدار می‌شم حالم خوبه و شارژم. البته این حالت شارژ بودنم تقریباً فقط یک روز یا دو روز بوده:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۰۴
بیگانه