دختری که ماه را نوشید

هیچ

خیلی زود باز گوشی به دستم رسید و می تونم کمی از ادامه ی ماجرای پست قبل رو بنویسم. ولی از اینکه آدم ها بهم ترحم می کنند و برای چند دقیقه گوشیشون رو میدن بهم تا باهاش کار کنم یا با دوست پسرم چت کنم خوشم نمیاد در عین حال بدمم نمیاد مخصوصا وقتی لازم دارم بنویسم و میام وبلاگ. تجربه ی کلانتری تجربه ی خیلی بدی بود و گریه ها و التماس های فرشته و تصور اینکه شاید همه ی ما اشتباه کردیم و اون پیام ها فقط یه شوخی مسخره بود مثل خوره مغز منو می خورد و اصلا پشیمون نشدم از رضایتی که دادم چون مطمئن نشدم کار فرشته باشه و الان بعد شش هفت روز از اون اتفاق درصد کمی احتمال میدم کار فرشته بوده باشه. مورد بعدی که بهش شک کردیم دریاست. دریا سنش خیلی زیاده شاید حتی از مامانم هم سنش بیشتر باشه. زشته از این اصطلاح استفاده کنم ولی واقعا عجوزه ی پیر اتاقمونه که مدام با ما لج می کنه و اذیتمون می کنه و به یک دلیل مورد شک ما واقع شد اونم اینکه یکی از دوستای دوستم سریال گوشی منو هک کرد و متوجه شد گوشیم آخرین بار توی مترو میدان ولیعصر خاموش شده و اونروز صبح تنها یه نفر از اتاقمون و خوابگاه خارج شده و وقتی بیدار شدیم نبود اونم دریا بود.دریا خیلی مورد اعتماد رئیس خوابگاهمونه و صبح تا شب نماز می خونه و برامون سوره ی جن می خوند تا انرژی منفی از اتاق بره. شب اول که اومدم خوابگاه مرغ سوخاری خریده بودم و از مرغ سوخاریم به دریا هم دادم، من اگه بودم و فکر دزدی گوشی کسی که شب قبلش بهم مرغ سوخاری داده به ذهنم خطور می کرد به احترام مرغ سوخاری که ازش خوردم از این فکر منصرف می شدم. دزدی کار زشتیه ولی دزدی از کسی که بهمون مرغ سوخاری داده زشت ترم هست. خیلی حس وحشتناکیه می شینم تو اتاق و روبروی کسایی چاییمو می خورم که گوشیمو دزدیدند و الان دارن برام نقش بازی می کنند و باهام همدردی می کنند. می خوام از روژان هم بنویسم. دوسش دارم. زن چهل ساله ای که سی ساله به نظر می رسه. موهای بلوند داره. آروم حرف می زنه ولی وقتی قاطی می کنه صداش انقدر بلند میشه که چند همسایه اونور تر هم می تونه صداش رو بشنوه. روژان و دریا خیلی باهم ضدند و مدام باهم دعوا می کنند و ما هم هممون طرف روژانیم و دریا تو اتاق تنها مونده. اونروز دریا به روژان گفت دوقطبی روژانم بهش گفت پیر بوگندو. امروز فرشته از خوابگاه رفت. رفت خوابگاه نزدیک اینجا پیش خواهرش. البته چند روز بیشتر هم از قراردادش نمونده بود ولی گفت حضور من بچه ها رو اذیت می کنه و رفت. تو این دو سه روز آخر کم میومد خوابگاه ولی وقتی میومد یهش لبخند می زدم و سعی می گردم کمی حس بد رو ازش دور کنم ولی هنوزم وقتی صدا و حالت چهره ی فرشته میاد تو سرم از اتفاقی که براش افتاد گریه‌م می گیره اگرچه بچه ها هنوزم می گن احتمال داره کار اون باشه ولی من صداقت رو توی چشم هاش می بینم و دارم فکرمی کنم اگه این اتفاق نمیفتاد چقدر می تونستیم باهم صمیمی شیم و چقدر می تونستم وجود آرومشو دوست داشته باشم البته امروز موقع رفتن ناراحتی و گریه ی منو که دید برگشت گفت آدم کسی رو که زیاد زجر کشیده دوست داره تو هم منو دوست داری چون زیاد زجر کشیدم اینم از اون حرفای عجیب فرشته بود که تو موقعیت عجیب تری گفته شد‌. دوست دارم مطمئن شم کار اون نبود و براش یه کادو بخرم و ازش دلجویی کنم اگرچه زبانا بهش گفتم اگه به ناحق باعث رنجشت شدیم ازت عذر می خوام. البته خودشم به ما حق میده و میگه کاملا حق دارید رفتارای خودم و پیام هام باعث شد شما اینطوری فکر کنید. امروز بهم شیرینی کشمشی تعارف کرد، با اینکه میل نداشتم ولی برای اینکه دلش شاد شه ازش گرفتم. حالت های روحی عجیبی رو تجربه می کنم. از پس فردا اجراهامون شروع می شه و من تو این چند روز اخیر کاملا از فضای کار دراومدم. امیدوارم بتونم دوباره خودمو به کار برسونم تا تلاش ها و تمرین های این یک سال به باد فنا نره.

دلم خیلی برای گوشیم و قاب یاسی رنگش تنگ شده. خیلی گوشیمو دوست داشتم و حتی فرصت نشد باهاش خداحافظی کنم و آخرین دیدارمون برمیگرده به هفت صبح تو خوابالوترین حالت ممکن. دلم نمیاد گوشی جدید بخرم چون حس می کنم به گوشی خودم خیانت کردم‌.

اگه گوشیمو تو خیابون از دستم می قاپیدن تحمل دردش خیلی راحت تر از این بود که تو یه اتاق فسقلی ازم بدزدند و نتونم ثابت کنم کار کیه.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۲۲
بیگانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی