دختری که ماه را نوشید

هیچ

2. شنیدن کی بود مانند دیدن؟

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ق.ظ

من همیشه عاشق نشستن پای صحبت های مادربزرگ هستم به خصوص وقتی حرف گذشته در میان باشد. کاش هوشم را از مادربزرگ به ارث می بردم ، بزنم به تخته هنوز که هنوز است می تواند اتفاقات پنجاه سال قبل را طوری ریز به ریز و نکته به نکته برایت تعریف کند انگار که همین دیروز رخ داده است. مثلا وقتی دارد خاطره ی آن روز در پنجاه شصت سال قبل را تعریف می کند که مهمان خانه ی فلان شخص بود با این جزئیات تعریف می کند که آن روز ناهار چه خوردند و یا مریم خانم چه گفتند. من در تعریف کردن خاطره ی یک ماه قبل هم گیج می زنم و مدام همه چیز را فراموش می کنم.

اگر زمانی که پای صحبت های مامان بزرگ نشسته ام و سعی می کنم حرف هایش را در ذهن مجسم کنم  غول چراغ جادو ظاهر شود بزرگترین خواسته ام این است که همزمان با تعریف کردن مامان بزرگ فیلم آن روزها را هم برایم پخش کند. یکی از بزرگترین آرزوهایم همین است. دوست دارم ببینم وقتی او هم سن من بود چه می کرد؟ زندگی اش چگونه می گذشت؟چقدر زندگی اش شبیه زندگی من در این سن بود؟ دوست دارم در دورهمی هایش با دوستانش من هم در گوشه ای بایستم و نگاهشان کنم دوست دارم شب قبل عروسی اش کنارش بنشینم و حرف هایش را بشنوم که چه در دلش می گذشته وقتی مجبور بوده با مردی ازدواج کند که از پدر خودش بزرگتر بود.

چند روز قبل پیش مامان بزرگ داشتم ورزش روزانه ام را با موبایل انجام می دادم که گفت: آخ سایه آخ کاش من جای تو بودم.

حرفش ذهنم را خیلی درگیر کرد. این یعنی من هم پیر می شوم؟من نمی خواهم پیر شوم. ولی مگر او می خواست پیر شود؟ عجب که روزگار برای هیچ کس نمی ایستد. می ترسم از پیر شدن، می ترسم دیگر نتوانم بگویم جوانم، می ترسم جوانی ام حیف شود. پیری یک تنهایی بزرگ است. مخصوصا مطمئنم من مثل مامان بزرگ قرار نیست صاحب این همه بچه شوم که اگر مثلا سه تایشان ازم دور بودند سه تای دیگر کنارم باشند و حواسشان همه جوره به من باشد. اگر فقط یک بچه داشته باشم و او هم تنهایم بگذارد چه؟ ولی کاش تلخی زندگی همه ی آدم ها همین پیر شدن بود.

می دانم مسیر بحثم خیلی دور شد. وقتی شروع به نوشتن کردم می خواستم بگویم یکی از بزرگ ترین آرزوهایم این است که وقتی پا در یک مکان تاریخی می گذارم همان لحظه بتوانم چشمانم را ببندم و زمانی که زندگی در آن مکان در جریان بود را ببینم. آدم های آن دوران، نوع زندگی کردنشان ، نوع حرف زدنشان و یا همانی که بالا گفتم دوست دارم وقتی مادربزرگ آنقدر گرم مشغول تعریف کن زندگی اش هست بتوانم در زندگی اش قدم بزنم و همه شان را با چشم ببینم.

آخر خواندن و شنیدن کی بود مانند دیدن؟ 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۱۸
بیگانه

نظرات  (۱)

لذت کشف یه چیز دیگه‌ است اصلا:)

پاسخ:
آره:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی