دختری که ماه را نوشید

هیچ

زیر باد خنک بامداد تابستانی تبریز

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۴۲ ب.ظ

یادداشتی از چند روز قبل:

 

توی بالکن نشستم. ساعت سه و نیم صبحه. ذهن و قلبم از این همه شلوغی که توی ذهنم بود و این همه شلوغی توی خونه ام جونشون به لبشون رسیده و راه نفس رو برام تنگ کرده. پناه آوردم به بالکن و این باد خنک و دلپذیر بامداد تابستانی تبریز. همیشه هوای تازه تحمل همه چیزو راحت تر می کنه. نشستم توی بالکن و وقتی خواستم ادامه ی کلیپ های پیج جدید اینستاگرامی که پیدا کردم و دوره ی ادمینی می فروشه رو ببینم متوجه شدم باید هندزفری بذارم توی گوشم چون صدای گوشیم ممکنه همسایه هارو بیدار کنه. همین اتفاق به ظاهر بد بهم احساس لذت داد چون حس کردم تنها نیستم و حضورم می تونه حس بشه. یکم توی پیج چرخیدم و توی دایرکت پیام دادم تا قیمت دوره های آموزشیش رو بپرسم. چون ظاهرا آدم ها با این کار به درآمد خوبی می رسند. آهان یادم رفت بگم قبلش رفتم انگشتر یار رو آوردم دستم کردم چون بهم انرژی و آرامش میده. الان دیگه یکم آشوب درونیم آروم تر شده. خوابم میاد ولی حس می کنم این شب یکم بیشتر نیاز به بیدار بودن من داره. آهنگ باز کردم. پادکست پلی لیست و یکی از اپیزودهای یواش. خودکار و دفترچه ام رو آوردم و دارم این هارو می نویسم. روی کاغذ نوشتن برام سخته و احساس تنبلی می کنم ولی خیلی خوبه که گاهی هم روی کاغذ بنویسم و فردا(چند روز بعد) هروقت وقت پیدا کردم این ها رو توی وبلاگ تایپ می کنم.

اینجا یه دختر نشسته که دوست داره زندگیش رو بسازه. توی بالکن، زیر باد خنک بامداد تابستانی تبریز و الان ساعت شده 3:37 دقیقه.

و الان که اینارو دارم توی وبلاگ تایپ می کنم دارم با دست چپم تایپ می کنم چون توی دوره ی تقویت حافظه و افزایش تمرکزی که خریدم و دارم میبینم گفته که با هردو دستتون کار کنید تا هر دو نیمکره ی مغزتون فعال بشه.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۴/۳۱
بیگانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی