دختری که ماه را نوشید

هیچ

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

من هنوز بعد ۷,۸ سال نسبت به انصراف دادنم از دانشگاه و دوباره دانشگاه رفتنم احساس شکست می‌کنم! می‌ترسم نسبت به تموم کردن این رابطه هم به این حس دچار شم. مجدداً کل غم‌ها و حس‌ شکست‌های عالم اومد نشست رو‌ دلم. من خیلی احمقم و خیلی اشتباه کردم انصراف دادم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۰۳ ، ۱۷:۳۵
بیگانه

من پریدم. پریدم وسط ترس‌هام، وسط یه گودال عمیق و تاریک، وسط کلی موریانه که همین الانشم حمله‌هاشون رو شروع کردند.

عزیز من، پریدن اصلا و ابدا آسون نبود. بعضی وقتا فکر می‌کنم شاید بی خود و بی جهت پریدم، شاید نباید می‌پریدم. ولی من به این پریدن احتیاج داشتم....

می‌دونم این جدایی چقدر به تو آسیب می‌رسونه... و چقدر به خودم! ولی موندن هم ظلم بود هم به تو هم به من.

تو وقتی می‌خوای بمونی حتما که با همه وجودت می‌فهمی که می‌خوای بمونی ولی وقتی هشتاد درصد وجودت تورو می‌بره سمت نموندن پس شاید یه چیزی درست کار نمی‌کنه... تو عاشق‌ترین آدمی بودی که دیدم، تو من رو غرق عشق کردی، غرق دوست داشته شدن و غرق حمایت و امنیت... می‌دونم اینا چیزایی نیستند که توی همه‌ی روابط به راحتی به دست بیان.

می‌دونم ممکنه بعدترها بارها و بارها خودم رو سرزنش کنم ولی اگر می‌موندم هم باز خودم رو سرزنش می‌کردم... من آدم پریدنم، آدم تجربه کردن، آدم پشیمونی... خیلی سخته بین همه‌‌ی اون عشق و دوست داشتن‌هایی که تو به من می‌دادی بخوام ضعف‌های رابطه‌مون رو ببینم و تشخیص بدم. ولی اینکه من غرق لذت بودنت اون‌ها رو فراموش می‌کنم به این معنی نیست که اون‌ها وجود ندارن... وقتی حرف یک عمر زندگی و آینده وسط میاد نمی‌شه فقط به همین حس‌های خوب باهم موندن اکتفا کرد... شاید الان از تو بپرسم معتقد باشی تو این جدایی تو بیشتر از من آسیب می‌بینی...ولی نه، اینطور نیست! من با از دست دادن تو همه دوست‌هام رو از دست دادم. تو همه دوست‌های صمیمی من بودی، تو تنها کسی بودی که من در طول روز می‌تونستم بهش زنگ بزنم، پیام بدم و حرف بزنم... با نبودن تو من تنها می‌شم، خیلی تنها... همونطور که تو همه این مدت مشکلات و قهر و آشتی‌هامون حتی یک نفر هم نبود که من بخوام برم و باهاش عمیق و زیاد در مورد همه این اتفاقات حرف بزنم... الانم تنهام. دیگه حتی کسی نیست که بخوام باهاش حرف بزنم... ولی این جدایی اجتناب ناپذیر بود.

آخ... سعی می‌کنم باز هم بنویسم. و سعی کنم همه دلیل‌هام رو روشن جلوی چشمم بیارم.

هنوز می‌تونم بگم که دوست دارم ماهی سیاه کوچولوی من.

من رو ببخش.

دومین روز پس از جدایی. 17 اسفند 1403

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۰۳ ، ۱۴:۱۱
بیگانه

بزرگترین هدفی که برای سال جدید زندگیم و سن جدیدم دارم، رسیدن به صلح درونی و آگاهانه زندگی کردنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۰۶
بیگانه

خیلی مسخرست که صد تا جای مختلف رو انتخاب می کنم برای نوشتن تا بلکه یکم ذهنم و زندگیم نظم بگیره و بتونم فکر کنم!

مقوله‌ی احمقانه و پیچیده‌ایه که تو فقط زمانی بتونی عمیق فکر کنی که بنویسی!

من یکی از اون احمق هام که وقتی نمی نویسم انگار اصلا مغز ندارم. البته وقتی مغز دارم هم گل بزرگی به سر دنیا نمی زنم!

ولی کسی چه می دونه آدمی به امیده که زندست شایدم یه روزی زدم!

امروز مقاومت خوبی داشتم نسبت به نخوابیدن بعد از برگشتن از سر کار. ولی خب الان باید چیکار کنم؟

می تونم کتاب بخونم، فیلم ببینیم، سریال ببینم، به ایده جدید کانال یوتیوبم فکر کنم، نوشتن نمایشنامه‌ای که می خوام بنویسم رو شروع کنم، اتاقم رو تمیز کنم و یا مثلا طراحی کنم، یوتیوب گردی کنم یا پازل درست کنم! 

کدومش درست تر بنظر می رسه؟ چیکار باید بکنم؟ نمی دونم! نیاز به برنامه ریزی دقیق تری دارم. مثل اینکه حتی با نوشتن هم دیگه مغزم کار نمی کنه.

آهان می تونم یه تراپیست خوب پیدا کنم و یا خریدهام تو اسنپ پی رو تکمیل کنم و پول هامو بزنم به جای خصوصی گاو.

تو جای من بودی چیکار می کردی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۳ ، ۱۹:۴۸
بیگانه